۱۴۰۲-۰۳-۲۵

بدون عنوان

 یه دفه یاد اینجا افتادم

به چه سختی پسوردش رو به یاد آوردم

وع اح، چه حالی داشتم🤣

وع اح، چقد چرتو پرت مینوشتم، اینا رو از کجام در میاوردم لاصصصب 🤣🤣🤣

از ۲۰۱۰ اینجا رو باز کردم و قبلشم یکی دیگه بود اون بدتر از این

خلاصه که شرمنده ی روی خودم شدم

خدافس

۱۳۹۶-۰۴-۲۴

دوست داشته شدن های خطرناک...

اگر در زندگی شما کسی هست که بی وقفه، بی دریغ و بی توقع به شما عشق میوزد، حواستان را جمع کنید!!!
این عشق ها همانقدر که انسان را بالا میکشند، میتوانند با مغز به زمین بکوبندش!
وقتی شما بی وقفه، بی دریغ و بی توقع مورد عشق ورزیدن قرار میگیرید، احساس مهم بودن میکنید، کم کم حبابی دور شما را احاطه میکند و اعتماد بنفسی بزرگ ولی کاذب در شما شکل میگیرد!
کسی که عاشق شماست جوری تظاهر به باورکردن رفتارهای درست و غلط شما، دروغ ها و راست های شما و... میکند که به خود میگویید" چه شیرین دروغ میگویم! چقدر زیرکانه حرفم به کرسی مینشیند! " و این باور در شما شکل میگیرد که همه همانگونه با حرف ها و رفتارهای نادرست شما برخورد خواهند کرد!!
مراقب دوست داشته شدن های خطرناک و توهماتی که ممکن است در اثر آن به شما دست دهد باشید!! اگر به هر دلیلی این نوع دوست داشتن ها متوقف شود، حباب دورتان جوری محو میشود که به ناگاه احساس تهی بودنو عریان بودن تمام وجودتان را پر میکند.
اعتماد بنفس بزرگ شما آوار میشود بر سرتان و زمین خوردن ها یکی پس از دیگری شروع میشوند!
مراقب دوست داشته شدن ها باشید... این نوع دوست داشتن ها میتوانند انسان را از فرش به عرش ببرند و ناانسان را به سرعت از عرش به زیر فرش برگردانند

پ.ن: این ها رو خیییلی وقت پیش نوشتمو دادم آقا گرگه گذاشت کانال گوگل پلاس
داشتم نت های گوشی رو میخوندم که دیدمش.. گذاشتم اینجا که امنیتش بیشتر باشه!!

۱۳۹۵-۰۴-۱۷

در این صبح دل انگیز، تنها احساسی که دارم، گرسنگیه!!
و از این بابت خوشحالم، چون اونقدر زیاد هست که باعث بشه بقیه ی چیزا یادم برن!
این گرسنگی، ثمره ی همون بقیه ی چیزاست!!
پریروز پام پیچ خوردو از پله پرت شدم پایین
دندونِ جلوم خورد به نوک پله و متلاشی شد!
دو روزه هیچی نخوردم
وقتی به خودم اومدمو فهمیدم دندونم شکسته یکی از بدترین حسای دنیا رو داشتم
هنوزم دارم.. هنوزم گریه م میگیره، هم از دردِ فک ام و هم از غم، غم از دست دادن
میگن دندون لق رو باید کشید.. دندون من نه لق بود، نه اذیتم میکرد.. ولی از دست دادمش
من مدام در حال از دست دادنم.. مدام در حال خدا خدا کردنم.. یوقتایی هیچ کاری از دست آدم بر نمیاد.. لعنت به اون وقتا
دیگه نه میتونم بخندم، نه حرف بزنم، نه چیزی بخورم

پ.ن: دکتر گفت ریشه ش سالمه و با ایمپلنت تا یک ماه دیگه بر میگرده سرجاش، اما نوشتم بلکه یاداوری حسش مرحم شه واسه دردایی که تو راه هستنو دارن میان

۱۳۹۵-۰۴-۱۱

۱۱ سال پیش، اولین دفعه ایی که رفتم خونشون
انقدر روی کیس کامپیوترش چراغ روشن خاموش میشد که
اصن حواسم به خودش نبود!! همه ش حس میکردم داره ازم فیلمبرداری میشه، و همه ی سعی و تلاشم در این بود که توی فیلم خوب باشم! :|
#مینیمال
#واقعی
#ناگفته_ها

۱۳۹۵-۰۲-۱۱

وقتایی که احساس میکنی در حقت بی انصافی شده
وقتایی که داری منفجر میشی از بغض
وقتایی که پر از حقی و هیچ حقی نذاشتن برات
وقتایی که احساس میکنی ناتوانی برای دفاع کردن از خودت
اون وقتا یهو که به خودت میای، اشکاتو پاک میکنیو میبینی ناخوداگاه داری هی میگی خدا
این ناخوداگاه بودنه یه آرامشو اطمینانه خوبی بهت میده اون لحظه

۱۳۹۴-۱۲-۲۹

سال ۹۴ تمام شد
امسال یک سال مساوی بود...
خدایا، قلبم، و تمام محتوایش را به تو سپرده ام
تو امن ترین و محافظ ترین هستی
ای کاش امسال، سال معجزه باشد... 

۱۳۹۴-۰۸-۰۷

چقدر غمناك است اين روز هاي ِ من
بعد از سال ها تلاش، توانستم كسي را كه عاشقش بودم، در كنار خودم احساس كنم... بعد از سالها توانستم يك نقطه ي مشترك ايجاد كنم بين خودمان... به سختي.. هم كلاسي شديم!
و يك هفته قبل از شروع ِ كلاس هايمان، چه ذوقي داشتم.. چه اشتياقي.. بعد از ١٠ سال، ميتوانستم چيزهايي را در كنارش تجربه كنم كه هميشه برايم آرزو بودند
وقتي كه احساس كردم چند قدم نزديكتر شده ام، يك عكس، همه چيز را روي سرم خراب كرد.. ١٠٠ قدم به عقب پرتابم كرد.. ١٠ سال زندگي ِ من را يكجا له كرد
كلاسي كه فكر ميكردم با اشتياق شروع ميشود... پر بود از گريه هايي كه در دلم ريخته شد
به جاي حرف هاي استاد، حرف هاي شازده كوچولو و روباه را ميشنيدم! كه براي او ترانه هاي عاشقانه و من مسئول گل خودم هستم ميخواندند و براي من دم از اين ميزدند كه
"شازده كوچولو پرسید:
با غم از دست دادنش چطور كنار بیام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو كه بدست آورده بودیش
بعد غمگین شو...!!!
بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم میگذره
توَهم مالکیت ..."
توهم ِ مالكيت... سهم من از همه ي سالهاي جواني ام همين دو كلمه شد..
من همراه با توهم ِ مالكيتم! بسيار خسته هستيم و بي تابو توان..
آنقدر خسته و سرخورده، كه قدرت تشخيص راست و دروغ بودن را از دست داده ايم.. و ناخودآگاه مبناي همه ي حرف هايي كه ميشنويم را بر پايه ي دروغ ميگذاريم
 اي كاش ميتوانستم دنيايم را در همين نقطه خاموش كنم، احساس ميكنم زندگي ام بوي ِ سيگار برگي را به خود گرفته كه نم كشيده است.