۱۳۸۹-۰۸-۰۴

یکی از راه هایی که میتوانم به راحتی حرف هایم را با شما بگویم، نوشتنشان در چنین جاهاییست خدا جان!
جدیدا" حس میکنم شما نقاط مشترک زیادی با پدر دارید
اولینش درست کردن و به وجود آوردن من است، جفتتان در به وجود آمدنم سهم بزرگی داشته اید، اما واقعا" انگیزه ی جفتتان را از این به وجود آوردن درک نمیکنم!

پدر دوستم دارد، بعضی وقت ها پیش می آید که همدلی هایش را با هیچ چیز عوض نمیکنم! و در عین حال گاهی (و جدیدا" بیشتر از گاهی) آنقدر نا امیدم میکند که میخواهم بمیرم!
خدا جان! من کاملا" میدانم که نظر لطفتان اکثرا" شامل حالم بوده و حرف زدن هایم با شما مایه ی آرامشم، اما عینِ پدر گاهی رشته های اعصاب من را با سیم های گیتارتان اشتباه میگیرید گویا!

چند نقطه مشترک دیگر هست برای گفتن اما حوصله ی نوشتن ندارم...

فقط یک پیشنهاد که چندین بار تا به حال میخواستم بگویم:
به پدر نمیتوانم این پیشنهاد را بدهم چون برایش مقدور نیست، اما خدا جان شما امکاناتش را دارید! اگر میشود مرحمت نموده یک دوست دختر در حد و اندازه های خودتان درست کنید تا اوقات فراغت و زمان هایی که حوصله تان سر میرود را با ایشان سپری نمایید، شاید اینگونه کمی از ما اسباب بازی های کوچک و ناتوان بیرون بکشید!

هیچ نظری موجود نیست: