۱۳۸۹-۰۹-۰۵

بی خوابی عمیقی به سرم زده
بعد از لمس یکی از لذت بخش ترین حس های درونم، دلم میخواهد پشت این میز
بنشینم و بنویسم!
همزمان به تو، به شعری که دیشب میخواندم و به ورونیکا، شخصیت اول رمانی
که هنوز شروع به خواندنش نکردم فکر میکنم
ورونیکا... اسمش را دوست ندارم اما امیدوارم داستانش ذهنم را ارضا کند،
قبل از خواندن نمیتوانم حرفی در موردش بزنم، پس ترجیحا" قضاوت و فکر کردن
به او را متوقف میکنم!

شعر دیشبی... دوست داشتنی بود، اما جنسش با فضای الانم متفاوت است!

و تو! به آغوشت بر میگردم، با اینکه خواب خواب هستی با مو های گردنت بازی
می کنم و گرمای بدنت مثل لالایی آرام آرام خوابم میکند

۱۳۸۹-۰۸-۳۰

حرف نمیزنیم، میگن واسه جی؟ باید حرف بزنین! اصلا" جه معنی داره کسی حرف نزنه؟
حرف میزنیم، هم به زبون بی زبونی هم به زبون با زبونی بهمون میگن شات آپ!
از اونجایی که کلا" آدمای قوی ای هستیم و روحیه داریم در حد و اندازه های
زیــاد پیشنهاد میکنیم که هممون دسته جمعی بریم بمیریم! به خدا... خودمونم حال خودمون رو درک نمیکنیم این اواخر!
پ.ن: نمیدونم جرا کلید CH امشب روی کیبوردم کار نمیکنه!
بعضی "ج" ها را "CH" بخوانید!

۱۳۸۹-۰۸-۲۴

میدونی
دلم میخواد با هم مشاعره کنیم
جواب تمام شعر هایی رو که میخونی از بین غزل های حافظ میدم
شعر بخونیم و انار بخوریم
اگه من برنده شدم، یه بوسه ی شیرین میخوام ازت، اگر هم تو بردی باز همون
بوسه ی شیرین رو میخوام
دلم میخواد با هم مشاعره کنیم! میخوام پشت سر هم برنده بشم و برنده بشی
یه مشاعره ی شیرین

۱۳۸۹-۰۸-۱۹

لعنت به این مملکت که در آن زن بودن، لطیف بودن و گهگاهی نیاز به ناز و نوازش داشتن را به ضعیف بودن نسبت میدهند و میگویند "ضعیفه"!
لعنت به اینجا که تنها توجیه کارهای پسران و مردانِ غیورش از آزارهای ذهنی تا... این جمله است: "مرد ایرانی هر چفدر هم روشنفکر باشه آخرش همینه دیگه... مرد ایرانیِ"
.
.
.


احساس میکنم شرایطم مثل آدمِ مجردیه که با یه آدم متاهل نشست و برخواست میکنه، بدون هیچ عذاب وجدانی! حسِ بدیه که شاید منشائش احساستِ گندِ ماهیانه باشه.