دیروز، شاید برای اولین بار احساس کردم تو هم من را دوست میداشتی
وقتی در واقع هیچ کاری برایت نمیکردم و تو حس ملکه ای را به من میدادی که تسخیرت کرده ام
حتا اگر رفتارهایت، صداهایت، نگاه هایت، همه اش تظاهر بود... خوب بود!
من با همان ها خودم را باور کرده بودم، باوری که خالی بود البته
باوری تهی، که مدت ها بود به من حس ِ قوی بودن میداد
شاید هم آنقدر ضعیف بودی که میتوانستم در مقابلت ابراز ِ قدرت کنم
نمیدانم
هر چه بود خوب بود... بهتر از این که وقتی باید خودت را نشان بدهی، بفهمی چیزی در چنته نداری