۱۳۹۳-۱۲-۲۶

سبزه ها را گره زدم به غم ات
غمِ از صبر بیشتر شده ام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام

سفره ایی از سکوت می چینم
خسته از انتظارو دوری ها
سل هاست که آتشم زده اند
وسط چهارشنبه سوری ها

بچه بودم، به غیرِ عیدی و عشق
بچه ها از جهان چه داشته اند...
درِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن تو را گذاشته اند

خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی..
سیزده روز تا تو برگشتم...
سیزده روز گریه ام کردی...

ماه من بودو عشق دیوانه
تاکه یکدفعه، آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام، روی آب آمد...

پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم، دوباره مرد شدم
سبزه ایی توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم...

ونیَکادی که خواندی و خواندم
وسطِ قصه ی درازی ها..
باختم... مثل بچه ایی مغرور
توی جدی ترینِ بازی ها

سبزه ها را گره زدم اما
با کدام آرزو.. کدام دلیل..
مثل من ذره ذره میمیرند
همه ی سالهای بی تحویل