چقدر دلم میخواست بارون نباره، میترسیدم از مواجه شدن با این جور هوا.. اما الان که داره میباره احساس میکنم این همون بارونیه که مثه همیشه دوستش دارم
بارونیه کوتاهِ شیری رنگمو که خیلی هم گرم نیست میپوشم، یه شالِ نخیِ سفید میندازم روی سرم و میزنم بیرون، میرم زیر همون بارونی که ازش میترسیدم... راه میرم، فکر میکنم، خیس میشم، فکر میکنم، فکر میکنم و فکر میکنم
زیر بارون راه رفتن خیلی لذتبخشه.. وقتایی که حال و هوای منو داشته باشی و تویِ همچین هوایی بری بیرون زمان معنی خودشو از دست میده، حتا نمیفهمی داری از سرما میلرزی! مسیری رو که پیشِ روته میری و میری تا یه جایی به خودت بیای و بگی اینجا کجاست! میدونی.. اینا همش قشنگه
امروز یه عالمه آرزو کردم، یا نه فقط چنتا آرزو بودن که یه عالمه تکرارشون کردم! آخه وقتی آرزوهاتو زیر بارون بگی خیلی خیلی زود برآورده میشن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر