یک چیزِ باحالی خریده ام، و چه حسِ خوبی به آدم می دهد اینجور چیز خریدن ها
نوشته هایِ رویش کمی کمرنگ شده و کسی که برایم آوردش گفت به خاطر این است که اینها را به سختی می آورند این طرف!
چقدر پول دادم ولی! چرا اینقدر همه چیز گران است؟ هان؟
بی خیال
یک عالمه نقشه برایش کشیده ام... می خواهم با نگین های ریز و درشت رویش طرح در بیاورم
دارم شبیه خودم می شوم. کم کم خودم را؛ در واقع همه را به یاد آوردم...
اذیت هایی که ناخواسته کردم و ناخواسته اذیت هایی که شدم.. کسانی را که خوشحال شدند و کسانی که به خاطرم غصه خوردند شاید! الان به همه شان لبخند می زنم... مثل همیشه کسانی را که دوستم دارند دوست می دارم و به آرامی از کنارِ کسانی که از ناراحتی ام خوشحال می شوند می گذرم
خوشحالم از اینکه روندِ رو به بهبودم خیلی به موقع شروع شد، شاید اگر یکی دو روز عقب می افتاد ارزشش را برای خودم هم از دست می داد
و چه خوب است که زمان میگذرد :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر