آلبالو و دوسیب...
لذت بخش است
و زندگی همچنان ادامه دارد
دیشب بعد از مدت ها باز از آن خواب های کسشر می دیدم.. و خوبی اش این است
که صبح اصلن یادم نبود چه ها دیده ام، فقط یک حسِ گندی ازشان باقی مانده
بود
عجب جمله ای نوشته بود این پسر، ادد استارش کردم
بوی حرف های خودم را می داد.. از آن جمله هایی که وقتی آدم میخواهد خودش
را خر کند به کار می برد، وقتی میخواهد بگوید همه چیز رو به راه است، اما
نیست
خیلی شبیه من است، نوشته هایش.. احساساتش.. حال و هوایش
لذت می برم از قدرتِ بیانی که در ابراز احساساتش دارد و فقط ای کاش
سرانجامش شبیه من نباشد
بعضی وقت ها لازم است دست هایش را در دستانت بگیری و بدونِ اینکه در
چشمانش نگاه کنی بگویی که "تو بهترینی.. باور کن"
بعضی وقت ها لازم است گویا...
پُرِ حرفم اما
فقط این یک جمله
آخرِ تمامِ حرفهایِ من است:
و دوباره و دوباره و دوباره نفرین
به *** که به جرات حتا
سر سوزن وجدان
در دلش راه نداشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر